صاحب کار اسماعیل مُرد!
صد و هشتاد میلیون پول دادند برای قبر خریدن. یک مولتی میلیاردر حتما قبرش جواهر نشان است که چنین پولی برایش دادند، ما که از این پولها برای زندگی مان هم نداریم چه رسد به مردنمان.
همین امروز رفتم چک تسویه ی سال نودم را نقد کردم، مثل دیوانه ها یک میلیون و چهارصدش را فرو کردم در یک جیبم، بقیه اش پول ریز بود نمی شد گذاشت در جیب، چپاندمش زیر وسائل داخل کیفم، یکی نیست بگوید آقا دزده (و اگر مدافع حقوق زن باشیم می توانیم خانم ها را اینجا داخل اجتماع کنیم و بگوییم خانم دزده!) نمی نشیند جلوی روی مبارکت پولها را از توی کیف پیدا کند و کیف را پس بدهد ، کیف را میبرد و وقتی تنها شد آنوقت سر فرصت محتویاتش را بررسی خواهد کرد، اما نمی دانم چرا یک حس وسواسی که فکر می کنم در همه هست باعث می شود پول را در دنج ترین نقطه قایم کرد مخصوصا وقتی شب عید باشدبیشتر باید پول ها را قایم کرد!
داشتم صاحب کار اسماعیل را می گفتم که بدبخت گرسنه اش شده بود و برای یک لقمه نان کمربند ایمنی را باز کرده بود و برگشته بود که نان را از روی صندلی عقب بردارد که فرمان از دستش در رفته بود و هفده تا از ایر بکهای ماشین را به عمل واداشته بود ولی امان از وقتی که اجل برسد، ماشین مدل بالایش که راستش به خاطر آوردن نامش هم معضلی است برای دیوانه ای مثل من، کله معلق زده بود و آن مرحوم با مخ خورده بود به تاق ماشین، خدا همه را بیامرزد ، هر سال بنده ی خدا راس ساعت هشت صبح بیست نهم اسفند دستمزد اسماعیل را میداد و گریه های الی تمام می شد که از پانزدهم استارتش را می زد و یک سره می گفت "امسال این به بابا پول نمیده ، ما نمی تونیم بریم خرید..."،این کلمه ای است که الی با آن صاحب کار پدرش را خطاب می کند. امسال که زد و ده روز به تاریخ موعود یعنی تاریخ پرداخت دستمزد، مُرد ،او که مرد و راحت شد از آنهمه مصیبت کشیدن برای جمع آوری پول، ولی من ماندم حالا تکلیف اسماعیل این شب عیدی چه می شود!
خدا همه را بیامرزد...