جمله ی اول مقاله این است:"افسانه به حیات خود ادامه می دهد، اما واقعیات خود را تحمیل می کنند"، و بعد با جمله ی "کاراکتر و ماهیت کاندیداتوری در انتخابات..." ادامه پیدا می کند ، درباره ی رقابت ژاک شیراک و میتران است در ابتدای دهه ی هشتاد بر سر مسند قدرت میان دو حزب جمهوری خواه و سوسیالیست در فرانسه.مقاله مربوط به همان تاریخ است، با همان تب و تاب انتخاباتی و حدس ها و گمان ها و ترس های تشکیل شدن حکومت سوسیال کمونیست و ... و البته تیتر جالب مقاله، که این است: "اعمالمان پشت سر ما حرکت می کنند"
متن مقاله خیلی نظر آدم را جلب نمی کند اما تیتر و آن جمله ی اول مثل اینکه کلاژ شده باشند روی متن خیلی توی چشم می آیند.
بخش جامعه شناسی مربوط است به مارکس و میراث او و یک بخشی هم هست از نامه های مارکس، فقط تیتر ها را می خوانم و رد می شوم تا بعدا سر فرصت همه را بخوانم ،یاد کتاب فلسفه هِگِل می افتم که وقتی بچه بودم همیشه توی کتابخانه، قطرش را نگاه می کردم و دلم می خواست بدانم هگل را چطور می خوانند و با چند جور اِعراب امتحانش می کردم ، حواسم هنوز پیش آن جمله است که گفته بود: "واقعیات خود را تحمیل می کنند..."
یک بخش مجله درباره ی آیت الله بروجردی است که نوشته:"آیت الله بروجردی هنگامی که درس آخوند خراسانی حاضر می شد،شاهد وقوع انقلاب مشروطه بود و می فرمود چون قضایای مشروطه برای من روشن نبود در آن وارد نشدم، برای همین در درس آخوند خراسانی می نشستم پشت ستون تا ایشان مرا نبیند"، به خودم فکر می کنم که در هر موردی که سر در بیارم یا نه، گردن می کشم و اظهار نظر می کنم و ادعاهایی می کنم که ماه می گیرد!
باز فکر می کنم به تیتر آن مقاله" اعمالمان پشت سر ما حرکت می کنند"، اگر برای هر عملی دست و پا تصور کنم ، می شود یک لشگر از موجودات عجیب و غریب که دنبالم راه می افتند و من هم نمی توانم از دستشان خلاص شوم، یا باید به پشت سرم هرگز نگاه نکنم که نشدنی است ،یا باید کاری نکنم که چیز ناجوری پشت سرم راه بیوفتد!
پ.ن: مهرنامه را همین امروز خریدم ، از دکه سر چهار راه که همیشه از همان جا می خرم،عکس دکتر حسن روحانی را روی جلد زده.