چه فرق دارد چند روز دیگر، یک روز یا دو روز دیگر، بالاخره می رود، از اول هم آمده بود که تمام بشود، که برود، که اصلا نماند، برای او چه فرق می کند که بودنش خوب است، چه فرق می کند عزیز است، حتی یک سر سوزن هم ، حتی یک لحظه هم، حتی یک دم هم رفتنش را به تاخیر نمی اندازد،می خواهم بگویم یک بار هم بگذار من بروم، تا تو هستی من بروم، چقدر باید رفتنت را تماشا کنم، یکبار هم تو رفتن من را ببین، ببین چه دردی دارد، گذشتنت چه رنجی می شود ، وقتی من هیچ از تو عایدم نشده باشد! ولی انگار عادت داشته که دوست داشته شود و اعتنا نکند ، اینبار هم مثل همیشه...می رود، بهار است دیگر...تمام می شود ،عمر است دیگر!
پ.ن: و تو وقتی می روی پایانت را مثل آغازت، بارانی می کنی و خنک ، آنقدر که یخ می زنم و یادم می رود که چقدر طاقت فرسا می شود بعد از تو!