نمی دانم چه می شود که آدم پس از یک ساعت تمام گوش دادن به موسیقی آرام و بی نهایت مواجِ love story - مواج مثل ابرهای دم صبح که باد پیچیده باشد میانشان –دچار موسیقی راک می شود و میان اینهمه ، فِرِدی مرکوری را انتخاب می کند و ترانه ی کریسمس را گوش می دهد که انگار سوار یک ترن می کند تو را ،روی ریل هایی سوار بر تپه ها و دشت های سبز قصه ی فیلمی مثل غرور و تعصب و هم خیس می شوی و هم خوب باد می خوری ,و صدای پیانو می شنوی و درست در لحظه ای که دوست داری انگشتان نوازنده را ببینی می بینی همان دست ها را ،روی تاب می نشینی و با تکان هایش بالا می روی و پایین می آیی و بعد فقط حرکات آرام و مداوم آویزان ماندن به طناب های تاب است  و بعد دچار نوشتن می شوی، آغشته به کلمات ناشناسی می شوی که بیشتر شبیه آوای وحشیان است، آواهایی که کاملا بی معنی است ، اما در غایت معنا تو را سرگردان خودش می کند، و اوضاع آنقدر ناآشنا می شود که ترانه ی show must go on  با بیشترین حجم صدایی که می شود، می ریزد به سرتاپای افکارت.Queen چیزهایی می گوید و تو چیزهایی مجسم می کنی، تجسم واقعی از دنیایی حقیقی که جسم است و ماده و دوری و نزدیکی اشیا و آدم ها و دست ها و نواها و دور شدن از همه و فرو رفتن در دنیایی خیالی و قصه وار که زود تمام می شود حتی اگر فکر کنی تا ابد ادامه خواهد داشت.قصه ها زود تمام می شود.آمد و شدی دراز ،مثل ساعت هایی که زود تمام می شوند.

Show must go on - Queen

Love story -  Andy Williams


+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۱ساعت ۱۱:۵ ق.ظ توسط zmb |