اینهمه نقش ها و ترکیب های بی نظیر و پیچیده و سرشار از رنگ و لعاب روی دیوار ها و گنبد ها و ظروف و کاشی ها و آینه ها نمی تواند آدم را هیجان زده کند که دیدن تصویر چهار بزکوهی به شکل سواستیکا روی یک سفالینه ی مربوط به دوران نوسنگی، هنوز نمی دانم چرا اما انگار دیدن هنر انتزاعی مربوط به قبل از تاریخ اختراع خط چیزی است شبیه شاهد عینی بودن در یک ماجرای اعجاز انگیز و تو را می برد به دنیایی ساده و سخت دست نیافتنی.

به آدم بدوی شبیه می شوی که در عصری خیلی دور ، دور از همه ی تکنولوژی های امروزی بشر، دوست دارد روزگار را با انتظار برآمدن آفتاب، سپری شدن فصل ها و فرارسیدن زمان قربانی کردن برای بت اش بگذراند تا نذرش را ادا کند با این تفاوت که آن ایمان قوی که آن انسان بدوی به قدرت بت ساختگی اش داشت تو به صانعِ ناظمِ قادر نداری آنهم با وجود داشتن علم به حضور همیشه ی او.

گاهی انگار همه چیز را فراموش می کنم و آنقدر قاطی مناسبات انسانی می شوم که یادم می رود برای هر چیزی باید او بخواهد، او بداند، او اراده کند و او ایجاد کند، من یادم می رود که نمک غذایم را حتی اگر او نخواهد نمی توانم فراهم کنم و باید آن را بی نمک بخورم و یادم می رود که تا او نخواهد نمی توانم تاکسی بگیرم و تا او نخواهد باگ سیستم را نمی توانم رفع کنم و تا او نخواهد نمی توانم به مدیر غیر فنی ام حالی کنم که برای فرآیند های سیستمی باید زیرساخت را عوض کرد تا بشود روی آن پروژه ی جدیدی ایجاد کند.باید او بخواهد تا من بتوانم صفحه ای که به یک نفر قول داده ام را آماده کنم، اگر بخواهد می شود.اما من حضور او را فراموش می کنم و اراده اش را و اینکه همه چیز اوست و غیر از او هیچ نیست.

وقتی تاریخ* می خوانم، از دنیای ساخته ی ذهن خودم فاصله می گیرم.آنوقت دوست دارم روزگار را با چیز های ساده ای بگذرانم که ذهنم انقدر در پیچیدگی های مضحک زندگی مشغول نشود، انقدر در دایره ی آدم های فراموشکار نباشم که همیشه باید وسیله ای باشد که خدا را به یاد بیاورند و بی تذکر نافرمان ترین آفریده ها می شود.

هر چند هیچکس جز یک بنده ی خطاکار و روسیاه و بیچاره نیست که وقتی او وسیله ی تذکر برایش می فرستد بتواند درک کند که فراموش نشدن از سوی پروردگارش چقدر نعمت بزرگی است.هیچکس جز کسی که نیاز به بخشیده شدن دارد معنی بخشنده بودن خدایش را نمی فهمد.

*ایران در شرق باستان: ارنست هرتسفلد 

پ.ن: سواستیکا همان صلیب شکسته است، که در آیین زرتشتی به آن گردونه ی مهر می گفتند و نیز به معنی چهار عنصر اصلی (آب و باد و خاک و آتش ) نیز هست، هیتلر از آن به عنوان نشان نازی ها استفاده کرد و اکنون مورد استفاده ی نئو نازی هاست، اما در آثار یافت شده در منطقه تپه ی بالکون واقع در نزدیکی تخت جمشید،استان فارس، تقریبا نماد اصلی روی بسیاری از سفالینه هاست که مربوط به دوران پیش از اختراع خط و غالب شدن فلزات به عنوان ماده ی اولیه ی سازنده اشیا است، همچنین در منطقه سامرا، هند و چین نیز مورد استفاده قرار گرفته است، در دوره های بعد از تاریخ اختراع خط نیز در بسیاری از آثار تاریخی وجود دارد، همچنین در گچ بری ها و کاشی کاری ها و مقرنس کاری ها و ... در دوره ی اسلامی نیز استفاده شده است.

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ساعت ۸:۸ ب.ظ توسط zmb |