این آدم از آنهایی است که همیشه زبان درازی و توهین و شلوغ کاری صد تا بدتر از من را تحمل کرده و سر جایش مانده ،چشم پوشیده و بی خیالی طی کرده، اما مگر می شود، بالاخره این کارها اثر دارد، گذشت کردن هم اثر دارد، زخم زدن هم اثر دارد، مگر می شود یک نفر را آزار بدهی و با او بد برخورد کنی و او نفهمد، اذیت نشود، یادش نماند، هر قدر هم که بگذرد، بالاخره یک جایی ثبت می شود.
من همان آدمی هستم که روی کاغذ نوشته ام حرمت و چسبانده ام به دیواره ی میزم تا آن را همیشه ببینم، تقریبا توی چشم ترین کلمه ای است که روی میزم است ، با خودکار نوشته ام و با ماژیک رویش را های لایت کرده ام،برای اینکه حرمت دیگران را حفظ کنم، رویش نوشته ام حریم این را برای اینکه حریم خودم را نگه دارم، تا یک محدوده ای حفظش کنم، این تنها دو کلمه ای است که روی کاغذ نوشته ام و چسبانده ام روی میزم چون مهمترین مساله ام در کار کردن همین باید باشد.
من اما همین آدمی هستم که دیروز حرمت یک نفر را شکستم ، بلند حرف زدم ، عصبی شده بودم، بین اینهمه فشار کار و باگ های سیستم و آدم های شاکی و دستورات بالادستی ها و دور خوردن و رکب خوردن از این و آن، یک نفر آمد حرف زد و من بدون فکر کردن سریع واکنش نشان دادم، همکارها هم شنیده بودند صدایم را، نمی شد درستش کرد، از خودم ترسیده بودم، از اینکه چطور برای اولین بار یک نفر را خورد کردم، توی صورتش جواب حرفش را دادم، نه اینکه کسی تا به حال توهین نکرده باشد یا بد حرف نزده باشد یا غلط قضاوت نکرده باشد، اما هیچوقت جواب نداده بودم،آنهم با صدای بلند، از خودم بدم آمده بود. جو طوری نبود که همه ی کسانی که شنیده بودند من با فلانی دعوایم شده است را صدا کنم و جلوی همه از او عذر بخواهم،حتی فکرش هم کار را خراب تر می کرد. غروب یک اس ام اس فرستادم که از دلش در بیاید و وجدان خودم را مثلا تسکین دادم، ولی چیزی عوض نشده بود، من فقط ادای آدم های متمدن را درآورده بودم که وقتی اشتباه می کنند عذرخواهی می کنند، ولی آنجا که او خورد شده بود برگشتنی نیست، این کارها و نوشتن این متن هم فقط به درد تبرئه ام می خورد.می خواهم خودم را پیش خودم بهتر از آن افتضاحی که هستم جا بزنم، سرم را بگیرم بالا و بگویم اگر اشتباه می کنم عذرخواهی هم بلدم اما این فقط یک رفتار مزورانه و آشغال است.
اصلا مساله ام این نیست که این او بود، که فلانی است،که همیشه همه سر او دق دلشان را خالی کرده اند، همیشه اذیت شده است، همیشه هر کسی از هر جا کم آورده بر سر او آوار شده است،که از همه ی ماجراهایی که پیش می آید خبر دارد و دم نمی زند و اگر بخواهد می تواند صد سال حواسش جمع باشد که زیرآبت نخورد و اگر بخواهد هم به یک کلمه حرف می تواند تو را بفروشد، مساله ام این نبود که او هم یاد گرفته بود این سالها باید خودش را حفظ کند و برای این هم خیلی حرفها می زد و خیلی کارها می کرد.
مساله ام این بود که یک کلمه چسبانده بودم روی میزم، رویش نوشته بودم حرمت، و روزی این کار را کردم که همین آدم آمد و از سر خیرخواهی وقتی مدیر یک بخش زهر ماری شده بودم و با مدیرها می رفتم جلسه گفته بود حواست باشد،گفته بود اینجا چیزی باقی ماندنی نیست، آن روز گفته بود حریم خودت را حفظ کن، مساله ام این بود که گفته بود حواست به آدم های اطرافت باشد، مساله ام این بود که او مرا قبلا گوش به زنگ کرده بود، که من هم قبول کرده بودم،گفته بودم درست است.مساله ام این بود که اولین بار حرمت را با برخورد با خودش نگه نداشته بودم، مساله ام این بود که شعار داده بودم و زر اضافی می زدم اگر شاکی بودم که ریز و درشت این مملکت فقط شعار می دهند و دروغ می سازند و سرشان به گند کاری خودشان گرم است، مساله ام این بود که در ابراز انزجار از این همه فساد و عوام فریبی اولین فریب خورده خودم بودم.
پ.ن: درست مثل همه ی آنهای دیگر که صرف نظر از اندازه شان، بالاترین تا پایین ترین، فریب می دادند، اول خودشان باور می کردند ... با تمام وجود باور می کردند.