آقای صفر و نیم نوشته بود آدم ها جایی می روند که بقیه هستند، آقای صفر و نیم را وبلاگ خوان های قدیمی می شناسند لابد.
بقیه الان اینجا نیستند و در تلگرام و اینستاگرام و این جور جاها بیتوته کرده اند، و من نمی دانم اگر یکی برود یک جایی که بقیه نیستند آن چطور آدمی است، آدم تا وقتی زنده است از هر چیزی که منجر به توصیف خودش می شود استقبال می کند و برای همین می خواهم بدانم آدمی که می آید وبلاگ آپدیت می کند چه جور آدمی است، "می آید" یعنی واقعا رفته بوده و الان آمده است.
باید نرم افزار را تست کنم، کارم از برنامه نویسی رسیده است به تست! از یک طرف یعنی پسرفت! اما بقیه فکر می کنند این پسرفت کردن آش دهان سوزی است. باید بخشی از نرم افزار را تست کنم که تازه اضافه شده است برای اینکه ببینم دقیقا با نیازمندی که اعلام کرده بودم جور در آمده است یا نه و اگر جفت و جور بود بگذارم برای تیم تست.
باید به کارهایم برسم ولی الان دلم می خواهد چشم هایم را چند دقیقه ببندم، وسط یک سالن نشسته ام و مدیر این پروژه ای هستم که یک خط هم برایش کد نزده ام، دلم می خواهد هیچ کار نکنم اما جلوی چشم این آدم هایی هستم که همیشه مرا یک طور دیگر دیده اند...
این وبلاگ را وقتی به عنوان یک کارشناس استخدام شدم تا کد بزنم ساختم و الان می فهمم چرا دلم خواست اینجا بنویسم، چون دوست داشتم مثل آن روزگار چند دقیقه یک کارمند معمولی باشم که کسی از من انتظاری نداشت و مسئول هیچ چیز نبودم و ساکت بودم و سرم به کار خودم گرم بود...