نیمه شب از فرط تشنگی بیدار شدم،کورمال کورمال دنبال گوشی ام گشتم تا ساعت را ببینم ،یک و چهل دقیقه،یک پیام هم آمده بود، یکی یاد من افتاده!اگر تور آنتالیای شرکت کوفت و اینترنت پرسرعت زهرمار نباشد، که انگار نیست!یکی از دوستان است :"دارم گند می زنم به زندگی ام، نمی دونم چه مرگمه!" چه حس همدردی این نصفه شبی در دلم بیدار شد.
بعضی از آدم ها خیلی آدم های ...(نمیدانم چه صفتی مناسبشان است) هستند، مجبور نیستند روزی دوازده ساعت علاف کار کردن باشند، به مراد دلشان می رسند، پول در می آورند و پس انداز هم می کنند، تفریح می کنند، جز یک خانواده کلاس بالا هستند، بعضی آدم ها هم خیلی ...(برای اینها هم صفت مناسبی پیدا نمی کنم)،گاهی کار می کنند ولی از آن شغل های کاذب،گاهی پولدارند گاهی بی پول، اصل و نسب خانوادگی آنچنانی ندارند، بعضی از افراد فامیلشان معتاد و بعضی فاسدند ،درس نخوانده اند،پولی که در می آورند را یکهو خرج می کنندو ...
ولی ما آدم های خیلی معمولی هستیم، درس خواندیم، در یک خانواده معمولی بزرگ شدیم، صبح تا شب مثل تراکتور کار می کنیم،پس انداز نداریم ولی بدهکار هم نیستیم،تفریح نمی کنیم ، دست و پا می زنیم که یک پله برویم بالا و ابر و باد و مه و خورشید وفلک هم دست به کارند که ما را یک پله بیاورند پایین!آنوقت گند می زنیم به زندگی خودمان!
هر وقت اطرافم را نگاه می اندازم این کلاغ سیاهه دارد یک چیزی دور و ورم می لنباند، تقصیر تو نیست که ما گند می زنیم به زندگی خودمان؟ تو همانی نیستی که صبح تا غروب نقشه می کشی مغز ما پر کنی از قار قارت تا نتوانیم فکر کنیم ؟!همین الان هم داری مغز ما را می جوی!
می خواستم بیشتر بنویسم از این کلاغه و حسابی دماغم را بکنم توی کفشهایش ،ولی کفشهایش بوی گند می دهد ، دماغم درد می گیرد، بی خیال!
دوستم هنوز زنده است!خودم هم همین طور!همه ما آدم های خیلی معمولی، زنده ایم!