جاده ها اگر عوض شوند ، آدم هم عوض می شود.
وقتی از پیچ و خم های تکراری جاده دماوند و اتوبان های تهران می گذرم و وارد جاده ی مسطح ورامین می شوم ، آنجا که زمین هایش سبز شده اند و نیزارها هنوز نه، خشک اند و باد از سبکی شان خوشش می آید و بی هوا بین شان می پیچید و پریشانشان می کند ، آنجا که دشت هایش با میله های بلند کوره های آجر پزی ، مثل یک سرزمین عجیب ،به چشم آدم غریب می آید، آنجا که می رسم فکر می کنم می شود این احساس بزرگ شدن چشم ها ، فراخ شدن سینه ، پر هوا شدن سر، باقی بماند. می شود آدم وسیع و پر محصول شود ، مثل دشت های ورامین، می شود آدم از این سر تا آن سر افق کشیده شود، شرح داده شود ،بی کران شود و همچون باد مست شود ذره ذره از آنکه باران می زند بر او وجب به وجب...