امروز اصلا روز کار نیست،چشمام تار می بینه،اصلا حوصله ندارم،کلا روز کسادیه،هی کد ها رو زیر و رو میکنم، انگار با Arrow key معجزه میشه!
روز بی حوصلگی آدم باید چی کار کنه؟ انگشتام مثل حرکت پاهای هشت پا داره روی دکمه ها تکون می خوره، چه صحنه ی چندش آوری!
حتی حوصله خوندن ایمیل های نخونده ام رو هم ندارم،حوصله خبر خوندن هم ندارم،دلم می خواد با یه رفیق قدیمی برم بیرون،اصلا حرف هم نزنیم،فقط راه بریم.
دوست دارم برم پارک شهر،از در قورخانه برم تو، برم وسط درخت ها ،بشینم روی خاکها، لباسم تیره باشد تا حسابی خاکی بشم،
همین الان یکی از بچه ها offline شد. من invisible ام.بهش سلام نکرده بودم!
دستمو بزنم به خاک ها و تکیه بدم به یه درخت و همه ی تار عنکبوت های روی تنه ی درخت بچسبه به لباسم.بعد بریم طرف قفس پرنده ها.دلم می خواست جرات خاکی شدن داشته باشم.
چند روز پیش با یکی از دوستام رفته بودیم پارک شهر اون نشست روی خاک ها ،تکیه داد به یه درخت و همه ی تار عنکبوت های روی تنه ی درخت چسبید به لباسش،بعد رفتیم طرف قفس پرنده ها.بعد اون از عشقش حرف زد.
دلم می خواد جرات عاشق شدن داشته باشم
امروز اصلا روز هیچ کاری نیست.
امروز اصلا بیخودی روز شده.