سه روز پیش خطا عوض شد، دو روز قبل از آن چیز دیگری بود، امروز صبح خطا باز عوض شد. تمام هاست و سرویس دهنده ی آن سرویس را ریختیم بهم، تقریبا با تک تک پرسنل پشتیبانی هم مکالمه تلفنی داشتیم و هم مکاتبه ی آنلاین. بالاخره از شر خطاهای بیرونی راحت شدیم، بعد مشکل سمت خودمان بود. مغزم دیگر کپی کردن کدها را هم قاطی می کند.امروز جمعش کردم، تمام شد.تست آخر را هم گرفتم،درست جواب داد!

جلسه داشتیم، اتاق مدیر عامل نه، سمت تولید. وقتی همه رفتند. دارم به حرف هایش فکر می کنم، به اینکه گفت باید بیشتر تلاش کنیم. به اینکه شرکت مشکلاتی دارد، به دردسر ها و درگیری ها، مثل همیشه هم گفت البته این مشکلات به شما مرتبط نیست. فقط می خواست درک کنم و به بقیه گروه انرژی کار کردن بدهم و بگویم درست می شود!می خواست آینده ی روشن را وعده بدهد و من هم همان را به همکارهایم وعده بدهم . به روزهای موفقیت فکر کنیم ، به وقتی نتیجه ی این کار نفس گیر را خواهیم دید، به با پشتکار و علاقه و سرعت و بدون خطا کار کردن فکر کنیم. به ریختن یک برنامه مدون و دقیق تر برای این دوره ی بحرانی.بهترین کلمه برایش همین بود، خودش از همین لغت استفاده کرد، بحران!

 باید به کار کردن فکر کنیم و دیگر هیچ، مثل همه جا، مثل همه ی وضعیت های بحرانی در تمام دنیا، مثل همه ی کشورهای در حال توسعه، خودمانی اش می شود جهان سومی.کار می کنی ، به امید دنیای روشن، به امید آینده ی افسانه ای، و بعد یک گردن کلفت در یک سازمان مزخرف ممکن است خوشش بیاید که برنامه ی نوشته شده توسط یک شرکت کوچک را بایکوت کند صرف نظر از کیفیتش البته و بعد همه ی مراکز استفاده کننده ی آن محصول را ملزم به خرید یک نمونه ی تولید شده توسط یکی از دخترخاله هایش نماید.

طبق معمول چراغ ها را خاموش کرده ام. موسیقی اکسیژن گوش می دهم ، آنطرف جلسه است ، مثل همیشه شلوغ کاری راه انداخته اند،هدفون را برمی دارم، می روم وضو بگیرم، بیایم همین جا، پای همین میز، روی زمین را فوت کنم، آشغال ها برود کنار، سجاده ام را پهن کنم، نماز بخوانم.

+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۱ساعت ۴:۵ ب.ظ توسط zmb |