می دانی،هیچ چیز اضافه ای توی این دنیا نیست.یعنی هرچه فکر می کنم می بینم هیچ جمله ی اضافه ای نشنیدم یا هیچ حرکت اضافه ای ندیدم یا هیچ کلمه ی اضافه ای نخواندم، با هیچ آدم اضافه ای هم آشنا نشدم.حتی وقتی از زیرزمین های شلوغ و کسالت بار مترو می آیم بیرون ، از میان ولوله ی جمعیت زیادی که انگار تظاهرات شده و ریخته اند بیرون، وقتی می ایستند روی پله های برقی که آنها را از ببرد روی سطح زمین، هیچ کدام زیادی نیستند، همه شان باید همانطور فشرده و خسته و افسرده بچسبند به پله ها و بروند بالا و من باید همه را ببینم، هرچه را که می بینم باید ببینم.

می دانی، هیچ قدم بیهوده ای توی زندگی وجود ندارد، حتی وقتی آدم دارد درجا می زند، وقتی دارد پس پس می رود، یا چند قدمی حتی اشتباهی می رود.

می دانی ،هیچ ثانیه ی بیهوده ای نیست که بگذرد، حتی وقتی در اوج بی حوصلگی و بیکاری می گذرد در خواب آلودگی و ولنگاری می گذرد.باید باشد، نه اینکه حتما همان طوری ولی باید باشد.

می دانی، یکی یکی این حرکات چشم و لب و دست وقتی با یک نفر حرف می زنی باید باشند، هیچ کدام بی معنی و الکی نیست.تک تک حرفهای راست یا دروغی که آدم ها به هم می گویند هم فایده دارد، یعنی باید باشد، حتی اگر یکی اش هم به خاطر کسی نماند ، اما یک جایی ته دل آدم جا می گذارد، یعنی اثر می گذارد پس لازم است .

می دانی، حتی آدم بی جهت سر یک ساعت و ثانیه ی خاص و توی یک سال معین  به دنیا نمی آید، اینکه هر وقت از هر روز دقیقا کجا باشد ، در چه طول و عرض جغرافیایی ایستاده باشد هم یک علت خیلی بزرگ دارد.اینکه تمام لحظه های اینهمه سال چه احساسی داشته است و چطوری بوده  و به چه نگاه می کرده و ...می دانی همه ی اینها خیلی مهم بوده است.خیلی مهم تر از آنکه من تصور کنم.

می دانی، حتی این ویرگول که بعد از می دانی می گذارم هم بیخود و بی فایده نیست. یک فایده ای دارد.

+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم مهر ۱۳۹۱ساعت ۳:۸ ب.ظ توسط zmb |