هوا هنوز تاریک نبود.بیرون خنک شده بود. دستهای بابا گرم بود. چشمهایش نیمه باز بود.رمق پاهایش کمتر شده بود.محمد باقر نبود.چند هفته پیش مُرده بود.پسر گیتی آن اطراف نمیچرخید.گیتی هم مُرده بود.پیرزن اصفهانی کسی را به حرف نمی گرفت.او هم مُرده بود.موهای فاطمه سیخ سیخ شده بود.لب هایش کج بود.بتول مافین را ریز ریز کرده بود.دستهایش جمع بود.
اذان گفت.دو پیرزن توی اتاق قامت بسته بودند.یکی رو به شرق نشسته بود.یکی به سمت غرب ایستاده بود.نگاهش توی چشمهایم بود.قبله سمت جنوب بود.صاحبِ خانه عوض شده بود.جوان تر بود.خانه هنوز همان مانده بود. پیر تر بود.