رنگشان به رنگ شعله است،سرخ، به رنگ سوختن ، بی دود اما، گرم نیست حتی، میان خویش است و در دل خود، خوب که گوش بدهی صداهایی می شنوی ، صدای سوختن ، وقتی آتش رو به خاکستر شدن است. سخت شنیده می شود، تیز باید گوشت باشد،همچون زبان، باید دل بدهی به سوختنی ها،مثل مجنون، باید بخواهی تا بشنوی.
در خود جمع شدن است،که هر برگ تنهاست هر چند چون همه، بی حرف سوختن است،که مجال گفتن نیست، ندانستنِ شعله است،که شعله ای در کار نیست، بی تماشا اجرا شدن است،که نمایشی نیست ،زمزمه است،عین حقیقت، همهمه نیست، مثل فریاد ،غوغا نیست،از سر سیری، بیداد سرما است،چون اقتدار حاکم، پیچیدن باد است، از تحکم ظالم،سکوتِ تحمل است ،از غیبت غیرت.بار گران ترکه ی بید است خیس از اشک ابر. دوش چه بسیار ، دست اگر هم کم.