من حرف بزنم، من که همیشه حرف زده ام، هرچند چیزی نگفته ام، چاره نیست، شما ساکتید،صدای من هست، همیشه بوده.

هوا سرد است آقا. می گویند آن سال هوای آن روز خیلی گرم بود، اینجا سرد است آقا ، دارم می لرزم،سرما عجیب است.نفهمیدم از کجاست.هیچوقت نفهمیدم.این سرما از نفهمی من است.

می گویند زبانتان از بی آبی خشک شده بود،آب شنیده ام هست، نچشیده ام. آقا من زبانم خشک نشده تا بحال ، خیلی هم نگشته ام دنبال زبانم، اصلا هم نفهمیدم کجاست، یک چیزهایی لقلقه ی دهانمان هست، زبانمان نیست اما، ترسیده ایم ، بریده اند، نداشته ایم ، نمی دانم ، چه باید گفتن را نمی دانم.حرف می زنم، اما گفتن نمی دانم.

آقا من حتی نمی دانم اگر می گویم آقا جسارت هست یا نیست ، شما به نادانی و بی فکری ام مرا ببخشید.تا الان به این فکر نکرده بودم، آقا من اصلا فکر نکرده ام.به هیچ چیز فکر نکرده ام.

احترام یاد نگرفته ام، گفتن نمی دانم چیست، شنیده ام از آزاده بودن، ندانستم یعنی چه، به این هم فکر نکرده ام.آقا تقصیر هیچکس نیست. می دانم. من خودم فکر نکردم. فقط حرف زده ام.فقط شنیده ها را بارها شنیده ام.نفهمیدم باید فکر کنم.نفهمیدم...

*علقمه

+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آبان ۱۳۹۱ساعت ۱۰:۱۵ ب.ظ توسط zmb |