این همکارم یک سره راه می رود و حرف می زند هر بار هم که از روی صندلی اش برمی خیزد یک بار می کوید به صندلی من و وقتی می خواهد برگردد سر میزش هم،باز می کوبد .نزدیک است یقه اش را بگیرم و بندازمش سر جایش و بگویم انقدر وول نخور!
پارتیشن روبرویی که دست چند تا معمار است دائم تلفنش زنگ می خورد و خانمی که آن را جواب می دهد تقریبا جیغ می کشد و انگار برایش فرقی نداشته باشد طرف مقابل کیست حتما می پرسد "شما الان کجایید؟ " و بیچاره آن شخص که حتما باید توضیح بدهد کجاست.
یک مدرسه ابتدایی دو تا ساختمان آنطرف تر است که صدای داد و فریاد دخترکانش وقت زنگ تفریحشان سرسام دچار آدم می کند، همین همکارم که حب "رو،رو" خورده است ، صبح می گفت بروم بزنم توی دهن یکی یکی شان تا ساکت بشوند، یعنی که عصبانی بود از سر و صدایشان و من هم دلم می خواست بگویم یکی باید بزند توی دهن تو که یک روند می کوبی به صندلی من و بلند بلند حرف می زنی.
یک مگس بی شعور آمده توی شرکت که چسبیده به میز و صندلی و لیوان و مانیتور و کاغذ و هر چیزی که مربوط به من است، البته سراغ بقیه هم می رود که این را می شود از اَه اَه گفتنشان با کلافگی فهمید.
هوای شرکت خیلی گرم شده ، سیستم گرمایشی اش بالاخره راه افتاد ، همان صبح بعد از نیم ساعت مثل لبو از گرما سرخ شدم ، نه انگار که تا دیروز با کت می نشستم و پاهایم مثل یک تکه یخ خشک می شد .
صبح یک خطا از پنل اصلی نرم افزار را همکارم پیدا کرده بود و بیچاره رفعش کرده بود و من دوست نداشتم زیر بار حرفش بروم و هرچه توضیح می داد می خواستم خفه اش کنم ، آخر سر از روی کول یارو آمدم پایین و سرم را کردم توی مانیتور خودم و توضیح دادم اصل خطا علتش چه بوده.
موبایلم شارژ ندارد و هی بیق بیق می کند که شارژش کنم ، این یکی هم برای من ادا در می آورد.
یک مشتری سمج و عصبی از صبح ده بار زنگ زده و انقدر عصبانی است که تعجب می کنم چطور می تواند با آنهمه پرستیژ و شهرت نسبی اش پشت تلفن بغض کند و درخواست رفع باگش را با آن حالت تضرع بچه گانه بیان کند.
کد یک برنامه نویس دیگر هم جلویم است و نمی دانم چرا انقدر بد خط و بهم ریخته کد زده است و دیوانه ام کرده ، اگر اینجا بود می گذاشتم جلویش و می گفتم انصافا خودت می فهمی این چه کار می کند.
پ.ن:آدمیزاد است دیگر، سگ می شود!