باید فکر کنی ، به هیچی، این با فکر نکردن خیلی فرق دارد، آن اصلا یک چیز دیگر است.فکر کردن به هیچی شبیه یک جور انتظار کشیدن است وقتی نمی دانی قرار است مثلا چه کسی رد بشود، ولی می نشینی جلوی در، روی تخته ی چوبی پر از سبزی بوجود آمده از رطوبت بی اندازه ی هوا و همین طور چشم می دوزی به جاده ی خالی که گهگاه صدای موتور یا تراکتور می پیچید میانش وقتی از یکی از پس کوچه ها یا اصلا جاده ی یک ده دیگر می گذرد و برایت مهم نیست روبرویت زمین گندمی است یا جویی، باد همین طوری چرخ می خورد و دسته های بلند گیاه را بهم می ساید و از این سایش صدای خوشایندی همیشه هست.
به هیچی فکر کردن ، آرام آرام پلک زدن است و کم کم گوش دادن و ذره ذره ساکت تر شدن.هیچی همان چیزی است که همه چیز در آن قابل جا شدن است.
باید به همه چیز فکر کنی ،این با خیلی فکر کردن فرق دارد، اصلا آن یک چیز دیگر است.به همه چیز فکر کردن به این می ماند که روی تخته ی چوبی پر از سبزی بوجود آمده از رطوبت بی اندازه ی هوا نشسته باشی ، بی آنکه کسی رد شده باشد و یک روز به یک غریبه آدرس بگویی، یک روز از همه ی روزهایی که به هیچی فکر می کردی و به همه چیز.
به همه چیز فکر کردن و به هیچی فکر کردن به برگ های بلند و سبز و سبک گندم می ماند و جو که یک تای کوچکش می زنند و در آن فوت می کنند و صدا می دهد؛ خیلی ریز ، خیلی نازک.