چشمهایم بازِ باز است ، تلاش نمی کنم ولی باز می ماند، توی گوشم موسیقی راک است با صدای کلفت و نکره ی یک خواننده ی آلمانی زبان ، کوبشش عمیق ترین خواب ها را هم می تواند بپراند ، اما گاهی در فاصله های کوتاه پلک زدنی که بی اختیار کمی طولاتی تر شده است، صداها قطع می شود و تصویر مانیتور جلویم بکلی محو می شود و تصویر دیگری با حرکت هایی مدور توی ذهنم می آید، یعنی انگار یک خواب واقعی می بینم آنهم وقتی نشسته ام و ژست برنامه نویسی را گرفته ام که وسط یک کد گیر کرده است و جدی هم گیر کرده ام، البته نه از آن گیرهای سخت، می دانم ساده است و چند دقیقه ی دیگر تمام می شود و بعدش طبق معمول یک فوت کوتاه می کنم و می گویم درست شد و بعد دست هایم را می گذارم پشت گردنم.
همه چیز از اصل همین طور است. درست می شود.هر قدر هم پیچیده باشد، وابستگی داشته باشد، در هم تنیده شده باشد و فکر کنی تا ته دنیا همانجور غامض و درهم و درست نشدنی می ماند.باز هم یک جور درست می شود که در مخیله ی هیچ آدمی نمی گنجد، از یک جایی و یک طوری که حدسش را هم نمی زنی.حتی چیزهایی درست می شود که آدم اصلا نمی دانسته خراب است، ایراد دارد، مشکل می شود، حتی آنها هم درست می شود.
پ.ن:انگار فقط بدانی که یکی همه ممکن ها را می داند بس است.
*فرازی از بند شصت و یک دعای جوشن کبیر