با لبخندی کاملا رضایتمندانه از آن ته می آید و حرکاتش موقع راه رفتن کافیست تا بفهمی این اوست نه یک کارمند دیگر یا هر مدیر دیگری، او مدیر عامل است و کل مجموعه این را می دانند و از این بابت که دارد به سویشان می آید خوشحالند، چون همه چیز مرتب است و روی مانیتور و میز و اطرافشان همه ی آنچیزهای موجود است که گواه فرو رفتنشان در کارِ به شدت مهمشان است.گذشته از آن به قدری شش دانگ حواسشان متوجه مسائل اطراف است که می توانند ساعت ها به یک لطیفه ی خنک و بی مزه ی او که حتی خودش هم شوکه می شود از خنده دار بودنش بخندند و در مورد یک موضوع بی اهمیت که او به آن اشاره می کند مطابق سلیقه ی یک مدیر ممتاز سخن ها برانند.مساله این است که او می داند کارمندان در این فاصله کاری که مربوط به کارشان باشد نمی کنند و فقط سعی می کنند عالی به نظر برسند و از این بابت خودش را قطعا مدیر زبلی به حساب می آورد.
در همین گشت های روزانه اش است که وقتی بالای سرم می رسد و من دارم با یک صدای غیر قابل وصف از بلندی، موسیقی غیر مجاز گوش می دهم آنهم با صدای یک زن انگلیسی تبار و اگر کسی چیزی بپرسد حتی اگر او باشد جواب نمی دهم به این نتیجه می رسد که این حتی نمی تواند از آن کارمند ها باشد که بشود توقع داشت قدرت فهم فرق مدیر عامل و نگهبان را داشته باشد ،وقتی این طور میخ شده است به مانیتور و دارد کد می زند تا سازمان پولدار شود،آنگاه علی رغم رفتارهای غیر متعارف من با احترام ویژه ای که خاص شخصیت اوست و ربطی به طرف مقابلش ندارد سرش را می اندازد پایین و می رود و در تمام این مدتِ نسبتا کوتاهی که اینجا بوده ام هنوز مرا له نکرده است.