رفتیم بیرون، راه رفتیم، فحش دادیم، عصبانی شدیم، ناامید شدیم، داد زدیم، مسخره کردیم، منطقی شدیم، تحلیل کردیم، عصبانی تر شدیم، ناراحت تر، ناامید تر، ساکت شدیم ، برگشتیم.
نشستم پشت میزم،عینکم را گذاشتم روی چشمم،ساعت مچی ام را بستم، هندزفیری را گذاشتم توی گوشم،یکی از بلندگوهایش قوی تر بود، یکی ضعیف تر، مهم نبود،موسیقی می نواخت.
آدم پیشرفت می کند، سواد دار می شود، ارزش علم را می فهمد، دانش می شود آرزویش،چیزهای کمی می خواند، فکر می کند بس اش است، بزرگتر می شود، آرمان پیدا می کند، دوست دارد به آنها برسد، توی جامعه که چرخ میزند، یادش می رود، می فهمد پول مهم است، می شود تنها هدفش، بزرگتر می شود، به پول می رسد، راضی نمی شود، بزرگتر می شود، به قدرت می رسد ، یگانه میلش می شود، پروارش می کند، هی توی حلقش می ریزد، حالا آدم گنده ای شده است، خیلی بزرگتر از شتر، خیلی پست تر از او نیز.این در و آن در می زند، پا می گذارد روی تن زیر دستانش، قد می کشد، بزرگتر می شود، حس عجیبی به او دست می دهد، فکر می کند خیلی شده است، می تواند خیلی حتی بیشتر بشود.آنقدر که همه را ببلعد و راضی و راضی تر شود ، بزرگ و بزرگ تر و این می شود مسلک، می شود مذهب ، منتشر می شود، سر تا سر، از بالاترین ، تا پایین ترین بالایی ها، و همه چیز کم ارزش تر از او می شود، حتی اگر عده ی زیادی باشند، حتی اگر ...
ساکت شدیم، روی چمن ها ولو شدیم، آب پاش ها روشن شدند، باد قطره های آب را آورد، بی خیال شدیم، خود پرست شدیم، منافعمان را پیدا کردیم، پیشرفت را از یاد بردیم، مملکت را ، دنیای آی تی را، همه را فراموش کردیم، باد ایستاد ، ابرها رفتند، خورشید زل زل سوزاند، سوختیم.
پ.ن:نه برای اینکه آنها به تو احتیاج دارند، چون تو به پول آنها احتیاج داری...وقتی برایشان مهم نیست این پروژه ها تمام نشود، شش ماه بشود شش سال ... مهم این است که گنده ها گنده تر بشوند و با همه ی اینها می شود فکر کنی که کد می زنی و برنامه ای با باگ کمتر می نویسی تا مردم بیچاره که با آن کار می کنند از این نرم افزار حدااقل کمتر عذاب بکشند...