ما هیچ وقت قبل از اینکه به دنیا بیاییم انقدر گناهکار نبودیم که سزاوار رنج زیستن باشیم، طوری نبودیم که بخواهیم و تصمیم گرفته باشیم که بدبخت بشویم ، آنوقت هرگز کسی از ما نپرسید چه می خواهی و قدر تحملت چقدر است، حتی بعد از آن مرگ نسبی که با آن متولد شدیم و به این دنیا آمدیم ، همان مرگ دنیای کوچک و لزج و تنگ و تاریک را می گویم، بعد از آن هم کسی چیزی نپرسید و نخواست که ما بدانیم که چه می شود.
ما در تمام دورانی که زندگی کردیم و منزجر شدیم و عاشق شدیم و خسته شدیم و تنها شدیم نمی دانستیم آنچه رخ می دهد و لحظه هایی که بهم چسبیده می شود فقط یک اسم می گیرد، یک نفر می نشیند و روی ثانیه های پیوسته و نا هموار و طولانی ای که به سختی می گذرند و قابل وصف نیستند یک اسم می گذارد و می گوید مثلا تنهاست، خائن است، بدبخت است، یا اصلا خوشبخت است.
مثل این بود که همیشه باید غافلگیر می شدیم ، مثل نت های پشت سر هم یک موسیقی شورانگیز بود که از اول هم یک جور نباشد و افت و خیز داشته باشد.بعد از آن بود که دانستیم وقتی فکر میکنی که حالا دیگر فهمیدی که هیچ چیز قابل برنامه ریزی نیست و تو بی جهت فکر می کنی و خیال برت داشته که با فکر کردنت خبری می شود در عالم، باز یک میل احمقانه و چسبنده و خستگی ناپذیر است که سبب می شود که تصور کنی هنوز هم معلوم نیست چه می شود، چیزی که می خواهد تو را بفریبد و آنهم با این ترفند که تو مگر تا اینجایش را می دانستی پس شاید از این به بعد یکی از احتمالاتی که در مغزت است پیش بیاید و به خاطر همین سعی می کنیم دایره احتمالات را وسیع کنیم.
در تمام طول مدتی که آنها می گذرند ، یعنی سالها، و به طرز اندوهناکی عمر محسوب می شود،همیشه آن چیزی رخ می دهد که جز احتمالات نبوده و ما باز فکر می کنیم به اندازه ی کافی دانا نشده ایم که این یکی را حدس نزده بودیم. هرگز گمان نمی کردیم که می آییم به این دنیا تا خودمان را به این در و آن در بزنیم و بدویم و فکر کنیم و یادبگیریم تا فقط یک چیز به دست بیاید،آنهم اینکه بتوانیم یک احتمال بیشتر را حدس بزنیم، یک حالت دیگر را در نظر آوریم و به یک وضعیت غیر از آنچه قبلا حدسش را می زدیم در کلکسیون وضعیت های محتمل دست بیابیم.
بهترین نتیجه این می شود، وقتی که داشتیم می مردیم به سبک همه ی آدم های دنیا دیده کارهایی کنیم که بعد از مرگمان همه بگویند می دانست که دارد می میرد و این درست آن وقتی رخ می دهد که فکر می کنیم با وجود آنهمه دانایی حقمان نبود که همه چیز تمام بشود.