یک قلپ چای یخزده که، مزه ی علف پخته شده می دهد می خورم، این معجون، یخ زده اش می شود، آنچه که حال آدم را بهم می زند،پشت سر هم دارد ایمیل می آید به اینباکسم، فرستنده ها را نگاه می کنم، ولی بازشان نمی کنم،یکی دو تا را می خوانم و همین!
دارم یک کد jquery را می نویسم،اصلا سر در نمی آورم چرا جواب نمی دهد،از اصلش به زور سر در آوردم ، چه رسد به باگش، یک ساعت است دارم ور می روم، آخ، بالاخره پیدایش کردم، یک تک کوتیشن(') جا افتاده بود، فقط به خاطر همین یک ذره ی ناچیز یک این همه کد ها را بالا پایین کردم.
مثل یک دیوانه ی بی کله دارم تایپ می کنم،کسی دارد حرف می زند،دارد از دلش می گوید،در پنجره ی کوچک چت یاهو مسنجر تایپ می کند، من هم حرفهایش را بهم می دوزم،می گوید "نمی دانم چه بر سرم آمده..."می گوید ، می گوید،من هم دارم می خوانمش و می دوزم، می دوزم،حرفهای او را و خودم را:
من خودم نیستم،
من تو شده ام،
با تو می آیم،
با تو می روم،
تو در من نشسته ای،
مثل کبوتر سفیدی که لب پنجره ی سمت راستم می نشیند،
دانه بر می چینی از دلم،
پر می زنی،
می روی،
چشمم به دنبالت پرواز می کند،
همه ی آسمان شهر را پرواز میکند،
دلم برای من نیست،
برای آسمان شهر است...
می گویم باز هم بگو، دلم می خواهد بنویسم دلش را ، نمی گوید، می گوید تمام شد!عاشق است،عاشق کسی که هرگز به او نگفته است،یعنی نمی تواند بگوید، دوخته هایم را برایش می فرستم، شکلک غمگین برایم می فرستد،خداحافظی می کند، می رود.
عشقش را دوست دارم، مثل کف دست است، صاف، پاک، بی غش.غمش می نشیند روی دلم، دلم می گیرد برایش، دستانم آنقدر ولی کوتاه است از آسمان ، که نمی توانند برایش کاری کنند، دستهایم را می گذارم روی کیبورد، مثل یک دیوانه ی بی کله دارم تایپ می کنم!
کد سی شارپ می زنم این بار!