چند روز تنها بودم، متوجه نشده بودم چند روز است، اما زمان کمی نبود، تنهایی و خالی بودن خانه را درست نفهمیده بودم ، مثل اینکه همیشه در یک پیله ی باز نشدنی گیر کرده باشی که فرق نکند از نظر جغرافیایی کجای دنیایی، آن پیله نمی گذارد چیزی آن بیرون را ببینی و کم و زیاد شدن آدم ها را حس کنی، هرچند پیله ای در کار نبود.

دلم کار تحقیقی می خواست، بنشینم و برای خودم بخوانم، با دقت و بدون عجله، از توضیح دادن و خروجی درست کردن و حرف زدن کلافه بودم، از هر روز توی جاده نشستن توی ماشین های مزخرف ، همسفر شدن با هر جور آدمی، تحمل کردن بوی سیگار، دعوای مسافرها و راننده، موسیقی های مبتذل و دست چندم ضبط ماشین ها ، از چای خوردن هم حتی کلافه شده بودم.از هر روز عصبی شدن به خاطر غیر اصولی بودن کار هم خسته بودم.اندک شده بودم، حرفهای دم دستی و مزخرف می زدم،به چیزهای بی مایه فکر می کردم،به خاطر پول کار می کردم، حوصله ام از خودم سر رفت.استنطاق و محاکمه کردن فایده نداشت، خودم را زدم به آن راه، داشتم تصمیم می گرفتم به ساکت شدن،موسیقی را با صدای بلند گوش می دادم و فکر می کردم و تن شوپنهاور را توی گور می لرزاندم که می گفت تفکر باید مثل عدسی باشد و باید روی یک موضوع متمرکز شود، که عامل عدم تمرکز را سر و صدا می دانست و آزارش می داد.

رفتم انقلاب ، کتاب خریدم ، سه تا می خواستم، ده تا خریدم، کتابفروشی جایی است که توقف بیجا در آن مانع کسب نیست، باعث کسب است.مجله هم خریدم و دو مقاله اش را همان وقت خواندم، یکی از کتاب ها را هم دستم گرفتم ، چهل پنجاه صفحه اش را رفتم جلو، یک سری فایل صوتی داشتم ، ریختم روی گوشی ام، صبح ها توی راه گوش می دهم، حرفهای خوبی است، از آن حرفهایی که من تا بحال به آن فکر نکرده بودم و دنبال یاد گرفتن درباره اش هم نبودم، شاید فکر کرده بودم لازم نیست، اشکال کار همین است که آدم بعضی چیزها را عمدا فراموش می کند،با خودش می گوید به وقتش یاد می گیرم، یاد گرفتن وقت ندارد، این را قبلا نفهمیده بودم.

هوا دارد خنک تر می شود، تاریکی هم بیشتر می شود، روز یک جور آب رفتن را هر سال همین وقت ها تجربه می کند،هم از صبح ، هم از عصر، از آن وارفتگی و شل شدن تابستانش خوشم نمی آید، پاییز و زمستان را بیشتر دوست دارم، سرما چیز دیگری است، آدم را در خودش جمع می کند، هیزم می خواهد،سنگ چخماق، آتش می خواهد یعنی که تکاپو، کمتر حرف زدن، وسعت یافتن، راههای زمینی پیدا کردن، گوش شدن، چشم شدن، فقط مدخل های ورود داده را باز گذاشتن، کوره شدن، پختن.سرما چیز دیگری است. 

پ.ن:عارفی گفت سه چیز دل را سختی دهد: خندیدن بدون شگفتی، خوردن بدون گرسنگی، سخن گفتن بدون نیاز.

+ نوشته شده در دوشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۲ساعت ۹:۵۳ ب.ظ توسط zmb |