وقتی از تو می نویسم معنایش این است که از آنچه می شد ننوشتش تغییر کرده ای و نوشتنی شده ای،خیلی واقعی شده ای، گاهی خیلی بهم نزدیک می شویم، مثل آدم هایی که زانو به زانوی هم می نشینند به حرف زدن،گاهی هم دوریم، دلم از دوری می گیرد، شاید اصلا یک روز بروی، دلم از رفتن هم می گیرد، اما نمی شود کاری کرد. من هرگز گمان نکردم که تو مرا دوست داری یا به من فکر می کنی و خب...
همیشه به اینها فکر کردم، به این فکر کردم که دوست نداری درباره ی بعضی چیزها با من حرفی بزنی چون حرفی نداری در آن باره، آنهم با من، همیشه با خودم گفتم پس نباید اذیتت کنم.نباید وقتی دوست نداری درباره ای صحبت کنی من هم آن را وسط بکشم،اگر هم پیش آمده ناخواسته بوده، من حالم از خودم بد می شود اگر بدانم کاری کردم که ناراحت شدی، حتی یک لحظه ی کوتاه.
دلم می خواست بلد بودم به تو محبت کنم، یعنی بفهمم تو چه چیزی را محبت حساب می کنی و من هم همان را برایت انجام بدهم.دلم می خواهد بتوانم خوشحالت کنم، خیلی زیاد، دوست دارم بدانم دلت چطور شاد میشود، دلم می خواهد بتوانم آرامت کنم، یعنی که بفهمم آرامش برای تو چطور محیا می شود ،و البته این برایم مهم است که انجام دهنده ی آن کارهای خوب برای تو من باشم ولی بیش از آن مهم است که تو آرام شده باشی، غمت کم شده باشد،فکر کرده باشی که کسی به تو فکر می کند، هر چند خیلی آدم کوچکی باشد، اما به هر حال ذهنش مشغول توست،خیلی وقت ها مشغول توست.
من دلم می خواهد تو خوش باشی، خوش بخت یعنی، راحت، آرام،خوشحال، قلبی یعنی.شاید تو فکر کنی کسی نبودی که بتوانی اینطور مرا مشغول خودت کنی، این از همه بدتر است، تو خیلی هستی برایم،تو البته شاید در باره ی من و خودت هرگز فکر نکرده باشی، یعنی که چیزهایی غیر از من هم اگر نبود و فقط من دیده می شدم باز هم بودن و نبودنم اهمیتی نداشت برایت، خب البته اشکالی ندارد، می دانی ... دوست داشتن آنقدر خوب است که می ارزد، می ارزد آدم تو را دوست داشته باشد ، حتی اگر ندانی.یک بار دوست داشتم اینها را برایت شفاف کنم.
پ.ن:من این متن را برای تو نوشته ام، همین تو که داری می خوانی،همیشه برای تو نوشته ام،از خیلی وقت پیش،شاید از اولش، وقتی نمی دانستم اصلا کیستی یا حتی وقتی می شناختمت، به هر حال برایم مهمی،از اول برایم مهم بودی یعنی.دیگران به تو می گویند مخاطب، من به تو می گویم هم صحبت ، شریک فکر های هم اصلا.