میزم گوشه ی سالن است و رو به دیگران، رفت و آمد ها را می بینم، بعضی روزها با یک نفر ممکن است چند دقیقه یا بیشتر حرف بزنم ولی بعدش باز ساکت می شوم، بعضی روزها هیچ حرفی با کسی نمی زنم.

شرکت قبلی که بودم گاهی همه با هم حرف می زدیم ، ما که توی تولید بودیم،ولی اینجا سعی می کنم تا مجبور نشوم چیزی نگویم، سر ناهار گاهی چیزهایی می گویم ولی اغلب ساکت هستم، با آنکه در بعضی جمع ها باید دهنم را چسب بزنند که ساکت بشوم، نمی دانم چطور اینجا انقدر دهان دوخته ام، هر چند می دانم.

نمازخانه طبقه ی پایین است، از پایینی ها خوشم نمی آید، زن بین شان نیست. شاید نباشند اما به نظرم عوضی می آیند، از طرز نگاه کردنشان این را می گویم.

نگهبان ساختمان گردشی است، بعضی هایشان خیلی بی صدا هستند، آدم اصلا متوجه حضورشان نمی شود، این یکی که الان هست خیلی سوال می کند و هر بار می بیند آدم را یک تعارف مسخره آماده دارد، صبح که می رفتم پایین دیدم داشت بازی می کرد، تا صدای پای مرا شنید مینیمایزش کرد ، بعد هم گفت خسته نباشید، حوصله ی گفتن یک ممنون را داشتم فقط، آنهم اگر می شد نگویم خوب بود،وقتی تنهاست با بینی اش یک صدای ممتد و عجیب در می آورد، آن صدا هم وقتی صدای پای کسی را می شنود قطع می شود.

توی طبقه ی خودمان تقریبا رابطه ام با همه خوب است، یک نفر بود که حالم را بهم می زد، زیادی حرف میزد، حرفهای زیادی،چند بار آمد دور میزم، خودم را زدم به کار، توی گوشم هم که همیشه هدفون است، حرف میزد، من هم جواب نمی دادم، که یعنی نشنیدم،حالا دیگر سلام و علیک هم نمی کند، حضورش را گاهی اصلا نمی فهمم، اینجور آشغال ها را دیگر نمی شود تاب آورد.

از نیروهای خدماتی مان خوشم می آید، گاهی می روم توی آشپزخانه با هم  گپ می زنیم، یکی شان فومنی است، چند روز پیش رفته بود شهرشان، امروز که من آمدم سهم کلوچه ام را آورد، بعد هم رفت یک چای آورد، از این کارهایشان شرمنده می شوم.

کاری که باید انجام بدهم اصلا سخت نیست، همینش خوب نیست، کسل کننده است، شاید هم من کسل ام، کسی نیست که بخواهد کار را فورس تحویل بگیرد، تقریبا فشار و استرس کم است، ولی با این حال باید همیشه سر آدم به کار گرم باشد، پشت این میز و سیستم نمی شود بیکار بنشینی، نمی شود هم نباشی.

ساعت ورود و خروجم خیلی اهمیت ندارد، اصلا در قرارداد هم ذکر نشده که فلان قدر. کار باید انجام بشود ، آنهم توافقی است، تا بحال کسی اعلام نارضایتی نکرده، ظاهرا انقدر اوضاع کارکردن لاکپشتی بوده که خیلی هم راضی هستند.

پاییز شده، این را همه می دانند، حتی پیام تبریک رسیدنش را هم بعضی ها فرستادند، یکِ مهر را بیشتر از همه ترافیک به آدم حالی می کند،و آفتاب هم جور دیگری می شود، طوری که آدم فکر می کند آفتاب دیروز با امروز فرق داشت، هرچند نداشته باشد اما آدم دوست دارد فکر کند فرق دارد، پاییز شده چون.

+ نوشته شده در دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۲ساعت ۸:۱۸ ب.ظ توسط zmb |