من دانشجو نبودم، یادم نبود از کی، وقت زیادی بود انگار، خیلی چیزها در من و در دانشگاه عوض شده بود، من دنیا را بازاری تماشا می کردم، با پول می سنجیدم، با نفر ساعت، با ریسورس، با خروجی ،علم را حتی با اینها ربط می دادم، دانشگاه اینطور نبود.
بعضی چیزها برایم فانتزی بود، حرفهای توی کتابهای دانشگاه مثلا، چیزهای لوکسی بود که آن بیرون دیده نمی شد،واقعیت فرق داشت، دانشگاه آسمان بود، آن بیرون باید روی زمین راه می رفتی، بعضی ها هم بودند سعی می کردند از همان توی دانشگاه روی زمین راه بروند.
دانشگاه یک جای خودمانی بود برای خطا کردن، خارج از قالب و دیسیپلین های شغلی حرف زدن، جای یادگرفتن و قدم برداشتن بود، آدم را به وجد می آورد و فکر می کردی یک جای زندگی ات آموختن و آموزش دادن کم است.
نمی دانم عادت بود یا علاقه که دست می بردم توی کیفم و باز بی خیال می شدم که بنویسم، عاقبت اما دفترچه ام را گذاشتم جلویم و شروع کردم به تند تند نوشتن.یک جور تعریف کردن آن لحظه ها بود برای بعدهای خودم، تعریف چیزهایی که تکرار نمی شدند.هیچوقت شاید در سالنی با آن ابعاد نمی شد که روی آن صندلی نشسته باشم، میان آن آدم ها و خیره به آن پرده که ویودئو پروژکتور رویش آیه های از سوره ی صف انداخته بود و چه کسی می دانست آن آیه ها درباره ی security است، وقتی موضوع امنیت شبکه بود.
یک سمت سالن میز بلند و تریبون بود و یک سمتش پروژکتور و پایه ی دوربین فیلم برداری.کاغذهای A3 که تبلیغات اسپانسر محسوب می شدند جاهای روی دیوار ها چسبانده شده بود و میزی هم برای ارائه دهنده ی مطلب و صندلی هم برایش.
دخترکان و پسرکان دانشجویی که به سبک دانشگاهی لباس پوشیده بودند ، به همان شیوه با هم پچ پچ می کردند و حتی روی صندلی ها کوله پشتی هایشان را آویزان کرده بودند، با هم شوخی می کردند و بلند بلند می خندیدند و اس ام اس بازی می کردند، ساکت می شدند، گوش می داند و نت برمی داشتند و سوال می پرسیدند.
جوانی که فیلم می گرفت، دختری که عکس بر می داشت و عواملی که آرام بودند و فکر می کردی هیچ خبری نیست، همه چیز مرتب است و نگران نباید باشی که کار دانشجویی است و شاید یک جایش خراب از آب دربیاید و ناهماهنگ.
من داشتم می نوشتم و ارائه دهنده داشت درباره ی key logger ها حرف می زد و سوال یک نفر را جواب می داد ، داشتیم ادب همایش رفتن، برگزار کردنش را، خونسرد بودن، گوش دادن، خوب جواب دادن را یاد می گرفتیم،داشتیم یاد می گرفتیم منظم باشیم ، احترام بگذاریم، به وقتش ساکت باشیم، به وقتش با هم حرف بزنیم،داشتیم یاد می گرفتیم علمی باشیم، جدی باشیم و حتی داشتیم یاد می گرفتیم که ظرف های یک بار مصرف پذیرایی را فشرده کنیم و توی سطل آشغال بگذاریم.