معلوم نبود کسی کنار همین دیوار هرگز منتظر یک نفر دیگر بوده است یانه، به قیافه ی کوچه و ساکت بودنش اصلا نمی آید جای خوبی برای قرار گذاشتن باشد، کنار دیواری که من راه می روم هیچ اثری از اینکه بشود یک نقطه اش ایستاد و منتظر کسی بود،نیست. به هر حال من مجبورم اینجا منتظر بمانم چون اینبار از ساعت قرار زودتر هم رسیده ام. به دیوار و تک تک آجرهایش نگاه می کنم تا حوصله ام سر نرود.

روی یکی از آجر ها یک میخ کوبیده اند، این را در انتظار های قبلی ام هرگز ندیده بودم،شاید یعنی امروز بیشتر از هر دفعه منتظر شده ام ،یا سرم از همیشه خلوت تر بوده است، یا چشمم دقیق تر می بیند. از میخ روی دیوارِ توی کوچه،آنهم امروز، می توانم تنها یک استنباط کنم، آنهم اینکه احتمالا کسی اینجا مجبور شده ساعت ها قدم بزند و انتظار بکشد و احتمالا دستش کتی داشته که نگه داشتنش خسته اش کرده و یک میخ آهنی پیدا کرده است و آن را توی دیوار کوبیده، البته باید چیزی برای کوبیدن هم پیدا می کرده، آجری ... چیزی، و بعد از کوبیدنِ میخ، کتش را آویزان کرده است و با خیال راحت شروع کرده به قدم زدن، احتمالا دستش را پشتش گرفته و در هم گره شان زده، شانه اش را عقب داده است و با چشمهای بور جلو را نگاه کرده.شاید هر چند دقیقه یک بار تکیه داده است به دیوار، هرچند الان اصلا به نظر نمی رسد که بشود به این دیوار تکیه داد.

بین تکیه دادن و آن دیوار یک جور تناقض قوی اما پنهان وجود دارد که البته اصلا مربوط به ظاهر دیوار نیست، انگار زیادی سر راه است و یا اینکه نباید به آن پشت کرد، یا اینکه باید فقط کنارش قدم زد و منتظر بود، بعضی از دیوار ها این طوری اند، آدم به خاطر این موضوع متاسف می شود با این حال در ذهنش خدشه ای به دیوار بودن آن موجودیت وارد نمی داند، حتی آن دیوار کم کم می تواند مقدس شود، گاهی فکر می کنم مقدس شدن ها اینطور اتفاق افتاده اند.

یک جای دیوار چند تا از آجرهای سه سانتی قدیمی در آمده است، جایشان خالی است.دفعه ی قبل نبود. یک طرفش هم بکلی خراب شده و جای آجرهای قدیمی سالها پیش ، شاید سالهای قبل از انقلاب، آجر گری جدید زده اند، دفعه ی قبل که اینجا منتظر بودم این را ندیده بودم، قطعا نبوده که من ندیدم، چون چیزی نیست که به نظر نرسد،انقدر توی ذوق می زند که همان اول دیده می شود، عدم سنخیت چیزی که به زور خراب شده و دوباره چیده شده، این صحنه مرا یاد کتاب های قدیمی مان می اندازد که صفحه ی اولشان پاره شده اند یا بخشی از آن با دقت با کاتر درآورده شده است.

آن جایی که دیوار شروع می شود رویش خورده کاغذهایی است که خیلی معلوم نیست کاغذ است، تقریبا رنگ چرک روی دیوار شده و فکر می کنی جزئی از آن است،باقی مانده ی کاغذ های تبلیغاتی است که با سریش روی دیوار چسبانده شده است ، نمی شود فهمید چند سال پیش چسبانده شده اند، اما کاغذ اند.

هنوز منتظرم و فکر می کنم به زودی تمام می شود، طول دیوار را چند بار بالا پایین رفته ام، به خیلی از آجرها نگاه کرده ام، سعی نکردم نوشته ای روی آنها پیدا کنم، اگر بیشتر بمانم شاید این کار را هم بکنم. این محله قدیمی است، خانه هم قدیمی است اما شاید نه به اندازه ی محله، دیوار کوتاه است،به نسبت خیلی از دیوار ها، لبه اش پهن تر چیده شده و من هنوز منتظرم.

پ.ن: به بعضی دیوار ها که نزدیک می شوی صدای نفس های تند می شنوی، صدای گریه، صدای راز گویی،صدای پچ پچ، صدای فریاد، زمین خوردن، کشیده شدن، مردن، زنده شدن.

+ نوشته شده در شنبه چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت ۸:۲ ب.ظ توسط zmb |