چهار تا سیب زمینی درشت و شش هفت تا پیاز برداشتم و شستم و پوست گرفتم، حلقه حلقه شان کردم، می خواستم به سبک پدرم تاس کباب بپزم که او هم به سبک پدرش می پخت.پیرمرد هر وقت مادربزرگم نبود می رفت نیم کیلو گوشت گوساله ی چرخ شده می خرید و تاس کباب درست می کرد،با همین روش، مادربزرگم از گوشت گوساله بیزار بود، جوانی هایش حتی شنیده بودم که ظرفش را هم می انداخت توی کوچه اگر می فهمید توی آن گوشت گوساله گذاشته اند.
گوشت را پهن کردم کف تابه و یک ردیف پیاز و یک ردیف هم سیب زمینی های نمک زده را چیدم رویش و یک نصفه استکان آب جوش ریختم و گذاشتم بپزد، یک ساعت که می گذشت گوجه فرنگی هم حلقه ای می کردم و می چیدم ، آب گوجه اول کار نمی گذاشت سیب زمینی ها بپزد، نیم ساعت آخر هم یک قاشق رب گوجه فرنگی که مامان درست کرده بود را با آب جوش رقیق می کردم و فلفل سیاه می زدم و می ریختم ،تا ظهر درست میشد.اصلش این بود که آخر کار آبدار نباشد، این تنها خوراکی بود که در تهِ دل من ناهار به حساب می آمد، ساده بود و من نمی دانم چرا انقدر خوشم می آمد از آن.
کف آشپزخانه را جارو زدم، قرار بود ظهر ببریم فرش های آشپزخانه را روی پشت بام بشوییم، شاید هم نمی بردیم، نمی دانم.از پنجره های آشپزخانه یک عالمه درخت پیدا بود که رنگ وارنگ شده بودند، بیشتر زرد و قرمز، هوا هم هی ابری و هی آفتابی می شد.
برای خودم چای دارچین ریختم و از توی آلبوم های علی زاده به تماشای آب های سفید را گذاشتم،کارهای زیادی بود که می شد انجام بدهم، برای این روز جمعه دلم می خواست اما کارهای خانگی کنم، شاید مجله هم می خواندم و دیگر هیچ.