دارم نگاه می کنم، پرده به پرده، دارم گوش می دهم، دیالوگ به دیالوگ،با همه ی حواسم، با همه ی دلم، دارم نگاه می کنم، دیگران فکر می کنند من خوابم، لای در را باز می کنند و نگاهم می کنند، چشمهایم روی هم است، بعد با هم پچ پچ می کنند : "خواب است". اما من بیدارم، همه ی شب ها را ، تک تک لحظه ها را ، خواب به چشمانم نمی آید، بیدارم، می شنوم ، می بینم ، می فهمم، می خوانم، می نگارم، من بیدارم ، دارم نامروتی می بینم، دارم نا راستی می شنوم، دارم نامرادی می نگارم، نا مردمی می فهمم.در اتاق تاریکم، در این شب طولانی ، شب بی صبح، در تنهایی همیشگی ، در سکوت ناشکستنی ،در خودم!

دلم خواب می خواهد، کور بودن می خواهد، کر بودن می خواهد، نفهمی می خواهد ، ندانستن می خواهد، ندیدن می خواهد، نخواستن می خواهد، دلم دیوانگی می خواهد...

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مهر ۱۳۹۰ساعت ۹:۳۲ ب.ظ توسط zmb |