دارم می نویسم، در دفترچه یادداشتم می نویسم،
ای آنکس که فرمودی "بخوان" بر قلمم بد نیاور.
ای آنکه "یگانه ای و تلون کثرت در توست"،خداوندگاری کن!
نیمه شب نمی دانم خواب بودم یا بیدار ،چشمانم باز شد و زبانم به چرخیدن افتاد،زبانم می چرخید،خدایا رحممان کن، هدایتمان کن!
می چرخیدم، به دنبال رحم خدا، به دنبال هدایت خدا!
ای آنکه لامکانی،کجایی در این زندگی در هم فرو رفته ی آدم ها،چرا اینقدر نادیده ای؟
تو همانی هستی که قمار باز ،در دست آخر، از تو برد می خواهد،همانی که زن فریب خورده ،زیر دست و پای مرد هوسباز ، از تو خلاصی می خواهد،همانی که رباخوار حریص از تو ربح بیشتر می خواهد،همانی که دریوزه ی درمانده از تو سکه ای بیشتر می خواهد،همانی که قلب شیفته ی عاشق ،از تو معشوق می خواهد،همانی که زاهد ریاکار ،از تو داغ مهر بر پیشانی می خواهد، همانی که درویش بی ادعا ،از تو لقمه ی نان شبش را می خواهد.
من کوچکم،نافهمم،نادانم،بی تابم!
تو بزرگی می دانی،می فهمی ،تاب می آوری،
زبانم می چرخد،
می چرخم،
به دنبال هدایت تو، رحم تو!
من باید از تو هدایت بخواهم!