بعضی روزها ، روزهای بسیار آرامی است، نوازنده ای خوش دلنشین کمانچه می نوازد و چنان آرامش را پاگیر می کند که انگار سالها بوده است و خواهد ماند، بعضی روزها جسم آنقدر سبک است که گام برداشتن، گام برداشتن نیست، پرواز کردن است.بعضی روزها هوا آنقدر مطبوع است که دم و بازدم ها همه بوی گل محمدی می دهند. بعضی روزها کلمات آنقدر کوچکند که آدم هیچ گونه در آنها جا نمی شود.

بعضی روزها روزهای تمیزی است، روزهایی که آدم ها دیده نمی شوند،که اگر دیده شوند دل درهم می رود و سر پر درد می شود و کمانچه نمی نوازد و جای آن دی جی شروع می کند به کوبیدن مو سیقی  وگامها می چسبد به زمین و دم سنگین می شود و بازدم دود گرفته و کلمات آنقدر بزرگ می شوند که آدم در آنها گم می شود.

بعضی روزها لبخند می نشیند گوشه لب و سکوت میان دهان و چشم آنقدر به آسمان دست هایش را بند می کند که لبخند نرود و بماند ،که اگر چشم به زمین بیافتد لبخند برمی خیزد و اخم نگاه را نامیزان می کند و زبان را به کار می اندازد.

بعضی روزها  آدم ها دیده نمی شوند و دل آنقدر خسته است از آدم ها که مطیعانه سراغشان نمی رود تا روز ،روز بماند و خستگی سالها برود.

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مهر ۱۳۹۰ساعت ۱۰:۲۱ ق.ظ توسط zmb |