پنج شنبه ها را دوست دارم فیزیکال باشم، دوستانم را بینم، نه از روی کابل های فیبر نوری یا امواج وایرلس،که روی نیمکت پارک ، یا وسط جمعیت خیابان، دوست دارم وجود داشته باشم و دیگران هم وجود داشته باشند،می خواستم یکی از دوستان قدیمی ام را ببینم ولی دستگاه مشترک مورد نظر خاموش بود!

رفتم توی شهر، ولیعصر، فروگاه ترسیم، برای آبرنگ روسی ، نه برای خودم، برای دیگری، نداشت، رفتم دهخدا، داشت ، سی شش رنگ، چهل و چهار هزار تومان،کارت کشیدم، خیلی وقت است دست به قلمو نبرده ام،دیروز دیتا بیس باز نمی شد، روی یک کاغذ با خودکار قرمز درخت خشکیده ای کشیده ام با شاخه هایی که باد مثل یک دسته گیسو ی بی حال به سمت چپ خم کرده باشد،و دلم تنگ شد برای گواش و آبرنگ آقامیری و قلموی چهار صفر و بوی  گلاب مرکب قلم گیری.

پنج شنبه ها دوست دارم آدم باشم ، مثل همه، هفته پیش رفتم مراسم ختم پدربزرگ همکار یکی از دوستانم، فقط دوستم را می شناختم،تنها نمی خواست برود ،همراهش شدم،میدان پالیزی، مسجد حجه ابن الحسن،هوا ،حالی داشت،ابری،خنک،آنجا هم حالی داشت،پر از تاج های گل،پر از اشک آدم های ناشناس،پر از بوی ادکلن ها و عطر های جو واجور.

پنج شنبه ها را دوست دارم،باشم!

+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت ۱۰:۹ ب.ظ توسط zmb |