می نشینم روی صندلی، دو تا کاغذ آچهار جلویم است، یکی لیست کار هایی است که انجام داده ام و کنار همه را با خودکار قرمز تیک زده ام، یکی هم سفید است ، لیست کار های جدید را باید رویش بنویسم، از روزی که سه نیروی برنامه نویس هم تیمم که یکی شان مدیر پروژه بود، رفته اند ، سرپرست تولید منم، هر روز یا یک روز در میان جلسه است، با مدیر عامل، می دانستم سخت است ولی نه اینقدر.
شروع می کند به حرف زدن، موضوع اول غیر فنی است،مربوط به من است، با اضافه شدن پنجاه درصد از مبلغی که برای اضافه حقوق پیشنهاد داده ام موافق است، به نظرش معقول است حقوقم اضافه شود، سرم پایین است ، دو تا کاغذ را هی رو هم می گذارم، اریب، صاف، و با خودکار روی کا غذی که نوشته دارد ، دور علامت های تیک را دایره می کشم،دوباره کاغذ ها را جا به جا می کنم، اریب، صاف.
حالا نظر من را می پرسد، می داند راضی نیستم، توجیه میکند، پنج ماه از قرار دادم مانده و مبلغش هم معلوم است، حالا چون اختیارات من عوض شده با اضافه حقوق موافق است، مشکلاتش را می گوید و بعد می گوید البته اصلا به من ارتباطی ندارد و او وظیفه دارد رضایت من را جلب کند، از سختی کار می گوید، از عدم توازن در اختصاص منابع مالی به شرکت های خصوصی در مقایسه با دولتی ها، از زیاد بودن ساعات کار، از جان کندن، از حفظ رضایت مشتری، و باز می گوید نظر شما چیست، و می داند راضی نیستم، باز می گوید ، می گوید نیروی جدید نخواهد آمد ، پروژه ی بعدی را با گروه دیگری شروع می کند، ما فعلا باید همین هایی که موجودند را گسترش دهیم و بهینه کنیم، باز می داند من راضی نیستم، می گوید ،قول می دهد، قول برای قرارداد سال آینده، می داند راضی نیستم،قول می دهد برای سه ماه آینده، می داند راضی نیستم،
می رود سراغ مسائل فنی، لیست کارها می نویسم، سرم پایین است، تشکر می کند، تشکر می کنم، می آیم بیرون.
پول مهم نیست، تجربه مهم است، فرصت ها مهم اند، علم مهم است، محبت مهم است، زندگی مهم است،باریدن برف مهم است، پول مهم نیست!