یکهو اصلا یادم رفت چه می خواستم بنویسم، یک چیزی به ذهنم رسید، ولی تا ورد را باز کردم پرید، حالا اصلا یادم نمی آید چه بود؟می نویسم شاید اصل حرفم یادم آمد!
ماه طلوع با شکوهی داشت امشب ، خورشید هم غروب دل انگیزی داشت پیش از آن، دو ستاره ی پر نور هم یکی در شرق و دیگری در غرب ، در نقطه ای درست مقابل هم طلوع کردند ، پیش از ماه،شب شروع شد!
هنوز یادم نیامده اصل حرفم را،
غروب زدم بیرون، آن بالا ها یک مسجد کوچک هست، اصلا فکر نمی کردم چراغش روشن باشد، ولی صدای قرآنش که شروع شد، راه را کج کردم به سمتش، یک وضوخانه بیرونش بود، با یک آب یخی وضو گرفتم که تا چند دقیقه یخ زده مانده بودم، رفتم بروم نماز جماعت قسمت خانم ها قفل بود، نماز اول پشت در ماندم، نماز دوم در را باز کردند، من و دو نفر دیگر، سه نفر!تند تند مغرب را خواندم، تند تند غفیله خواندم، به رکعت دوم عشا رسیدم، رکعت اولش را هم تند تند خواندم،
هنوز هم یادم نیامده است اصل حرفم چه بود،
دیشب خواب دیدم دارم در آسمان دنبال هلال ماه رمضان می گردم،یک ستاره پر نور طلوع کرد، گفتم این ناهید است، یک نفر گفت نه ناهید خیلی وقت است طلوع کرده ، هرچه فکر کردم ندانستم آن کدام ستاره است، بعد هلال ماه رمضان طلوع کرد.صبح تا بیدار شدم خوابم یادم آمد.
یادم نمی آید اصل حرفم را، شاید همان بهتر باشد یادم نیاید!
کاش امشب هم خواب ببینم دارم در آسمان شب دنبال هلال ماه می گردم،شوال یقین،محرم نزدیک است!